ازاعاظم مشایخ آذربایجان,عارف صاحب کشف والهام,خواجه محمدخوشنام است که اینک آرامگاه وی در شهر«خواجه»ازتوابع ارسباران در24کیلومتری تبریز,زیارتگاه اهل دل است.
وی ازمریدان وترتبیت یافتگان عارف کبیر ـ اخی فرج زنجانی ـ است وبراین اساس,می توان اوراازاهل فتوت واخوت,درنظرآوردوازاوبه سلوکی عملی وریاضات وخدمت وخلوت ومجاهده یادکرد.
خواجه ی خوشنام,پیرومرادتعدادی ازعارفان مشهوربودکه این سلسله ارادت,نشان ازعظمت مقام خواجه دارد.سلسله ارادت باباحسن ولی سرخابی,خواجه محمدکججانی ومعین الدین محمدمعروف به فقیه زاهد,به خواجه ی خوشنام می رسد.
کتاب شریف«روضات الجنان»می نویسد:
ـاصل ومنشا حضرت خواجه محمدخوشنام از«نخجوان»می باشد.وی در قرن پنجم هجری ازنخجوان به زنجان وازآنجا به آذربایجان آمده است.خواجه دراوائل حال,در«باریج»یک فرسنگی می زیسته,لیکن از مردم آن دیار,رنجیده وبه همسرخود گفته است:دیگرمارااینجامحل توقف نیست!گاوی داشته اند,آن رابار کرده وفرموده اندکه:هرجااین گاوتوقف کند وبخوابد,قرارگاه ومنزل ماآنجاست.چون به راه افتاده اند,به همین محل که اینک مزارایشان است,گاوزانو زده وتوقف کرده است.خواجه فرموده:جای ما همین جاست.پس درآن محل ساکن گشتند.وآن سرزمین,به مبارکی نام ایشان«خواجه خوشنام»نامیده شد.
وی درآنجاکانون عرفانی به نام«زاویه»تشکیل داده وعرفایی همچون:فقیه زاهد,بابانعمت شادبادی, بابااحمدشادبادی و...ازمحضرپرفیض وی تلمذ کرده وبه سعادت رسیده اند.
بنابه نقل قول«روضات الجنان »خواجه ی خوشنام,کتابی بنام«تذکره»داشته که شرح احوال و کرامات ومقامات وی درآن درج شده بود.متاسفانه آن کتاب از بین رفته وتنهاداستانهایی درروضات الجنان ازآن به جای مانده است.
ـامیرعبدالمحسن باریجی نقل می کند:در<<تذکره خواجه>>مرقوم ومستور است که:بابانعمت شادبادی رحمةالله علیه که ازمریدان حضرت خواجه بوده,نوه ی خودراکه بابااحود شادبادی است دروقت کودکی در زمستان سردی به خدمت خواجه می برده,مقداری آردبرگاوی بارکرده وبابااحمدرابربالای آن نشانده,عازم منزل خواجه گشته,چون به رودخانه ی «سراب رود»که میانه قریه شادبادوقریه خواجه واقع است,رسیده آن رودخانه یخ بسته بوده ومردم ازروی یخ عبورمی کردند.
بابانعمت نیزازروی رودخانه یخ بسته عبورکرد,لیکن چون به میان رودخانه رسیدیخ شکسته وگاو و بار و بچه به زیریخ رفته و ناپدیدشدند!
بابانعمت,ازروی اضطرارواضطراب,متوجه باطن حضرت خواجه شده واستغاثه تمام نمود,سرانجام نتوانسته گم شده ها رااز زیر یخ بیرون بکشدوناچار عازم منزل خواجه شده.
چون به «زاویه» خواجه رسیده,دردالان زاویه گاوخود رادیده که به کناری بسته شده,باخود اندیشیده که شایدمشابه گاو اوست.جلوترکه آمده جوالهای آرد رانیزدر دالان مشاهده کرده.چون وارد اتاق حضرت خواجه می شود,می بیند که حضرت خواجه درکنار تنور نشسته وبابااحمد(نوه خردسال بابانعمت که به رودخانه افتاده بود)راپیش خود نشانده است.بابانعمت ازشادی وشگفتی به دست وپای خواجه افتاده و سپاس ها نموده است!
عاشق که شدیاربه حالش نظر نکرد
ای خواجه دردنیست, وگرنه طبیب هست
(مزارخواجه محمد خوشنام اینک زیارتگاه است که به سلطان خوجا معروف است که پنج شنبه ها درآنجا مردم غیور ودیندارخواجه نذری می دهندو زیارت می کنند.)
حسین دوستی